طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

طاهاجان,خورشید آسمون زندگی ما

ای بلا...

امروز 2 تیر ماه 91 اه. دیروز عصر که برای خرید ی مقدار مایحتاج خونه بیرون رفته بودیم توی فرصتی که بابا رفته بود پول بکشه من و تو توی ماشین داشتیم با هم با خرست پووه بازی می کردیم. من اونو برات به شیشه ماشین چسبونده بودم. با کمی تلاش دو دستی گرفتی و با قدرت هر چه تمامتر کندیش و بعد از لحظاتی انداختیش زیر صندلی. من درش اوردم و گفتم مامانی نندازش و دادمش دستت. تو دوباره با شیطنت خاصی خندیدی و ازم گرفتیش و دوباره پرتش کردی. این برات شده بود ی تفریح که هی من برات بیارم هی تو بندازیش. کلی سرگرم شدیم و خندیدیم. قربون خنده هات برم من. ...
2 تير 1391

دوست دارم...

سلام عزیزدلم. قربونت برم الهی مرد مامانش. امروز 2 تیر 1391 اه و مامانی شرمندست که خیلی وقته که نتونسته برات مطلب بنویسه. آخه هم ی خرده حالم خوش نبود و هم وضعیت پام که پیچ خوردگیش هنوز خوب نشده اجازه نمیداد زیاد پشت رایانه بشینم. البته هر چند روز ی بار به وبلاگت سر میزدم و نظراتی که نوشته شده بود می خوندم. این مدت حتی نتونستم برم به وبلاگای دوستامون سر بزنم. تو ذهنم بود که 21 خرداد ماه به مناسبت یک سالگی وبلاگت برات یادداشت بذارم تا من و تو با هم ی جشن کوچیکی بگیریم. خوب اونم نشد هرچند ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست. دوست دارم بتونم تا وقتی که از آب و گل در میای و خودت بتونی برای خودت بنویسی من زنده باشمو برات بنویسم. دوست دارم باشمو اولین ...
2 تير 1391